سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
همسنگران ویژه
آسمانی  

 

شهید محمودی

حتما میگید این عکس خیلی آشناست . شاید برای بعضی ها حتی آشنا تر از عکس های شهید فهمیده باشه . وقتی صحبت از شهدای دانش آموز میشه . بی شک همه اول یاد شهید 13 ساله کشور عزیزمون حسین فهمیده می افتیم . خیلی جالبه بدونید این عکس هم عکس یکی از شهدای 13 ساله کرجیه.

این عکس نوجوان 13 ساله ی کرجی شهید علیرضا محمودی پارساست که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده که معصومیتی خاص رو تداعی می کنه. وقتی تو زندگی این نوجوان سیر می کنیم می بینیم که چطور جبهه به فرموده حضرت روح الله(ره) دانشگاه بوده و چطور مس وجودها رو طلا می کرده. عشق واقعی به شهادت رو میشه تو گوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست نوشته ها و آثار بجا مونده ازش لمس کرد، چیزی که شاید برای خیلی از مسن های این زمان گفتنش هم سخت باشه، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودیه....
میدونید این عکس دقیقا چه زمانی گرفته شده؟
این عکس، دقیقا دو سه روز بعد از زمانیه که ایشون از بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو مرخص شدند از ایشون گرفته شده . به محض مرخص شدن از بیمارستان به پدر و مادرش میگه من باید برگردم جبهه ...!
مادرش میگه تا رسیدیم بیمارستان دیدیم یکی صدا میزنه مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا . اول صورتش رو نشناختم (از شدت جراحات روی صورت)از صداش فهمیدم علیرضا ست . حالا شما حساب کنید صورت زخم و زیلی شده و خون لخته شده و دکتر هم یه سوتک مانندی به گلوی علیرضا وصل کرده تا بتونه راحت نفس بکشه بعد برمیگرده به مادرش میگه :(نقل قول مستقیم از مادر)تا نزدیکش شدیم گفت تو رو خدا بگذارید من برگردم به جبهه من باید برگردم.بابا رو راضی کن بگذاره من برگردم جبهه ...
علیرضا محمودی پارسا در روز 27 بهمن مان بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح می شود و نیروهای امداد وی را به بیمارستان آیت الله کاشانی در اصفهان منتقل می کنند و پس از تحمل دو روز درد شدید درنیمه شب جمعه 29 بهمن 61 در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس می نمود و بر ایشان سلام می داد جان خود را تقدیم جانان کرد شهید علیرضا در تاریخ 26 دی ماه سال 61 عازم جبهه اندیمشک و از آنجا عازم فکه شد.

این شهید یه توبه نامه ی خیلی معروفی داره که چند فراز از اون رو در زیر می خوانید:
ایشان در این فراز ها بار ها  به خاطر کارهایی که کرده به خدا پناه برده :

از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....
از ......
و
...


[ یکشنبه 91/7/23 ] [ دوست همکلاسی آسمانی ] [ نظرات [] ]
.: Website Themes By آسمانی :.

درباره وب سایت
6xoqlizw7iimz6gzzbv8.jpg

آرشیو مطالب
امکانات وب سایت



بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 134510