سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
همسنگران ویژه
آسمانی  

 

یک جعبه خرما و 150 رزمنده
تیرماه سال 61 با ماه مبارک رمضان مصادف شده بود. من یک بسیجی کم سن و سال بودم و هنوز چهارده سالم تمام نشده بود که برای دومین بار به جبهه اعزام می‌شدم…
محمدعلی قنبری از رزمندگان دفاع‌مقدس است که خلوص نیت و ایثار رزمنده‌ها را در قالب خاطره‌ای از ماه رمضان توصیف می‌کند.
وی می‌گوید: تیرماه سال 61 با ماه مبارک رمضان مصادف شده بود. من یک بسیجی کم سن و سال بودم و هنوز چهارده سالم تمام نشده بود که برای دومین بار به جبهه اعزام می‌شدم.
ما را ابتدا به منطقه عملیاتی غرب «سرپل ذهاب محورتپه قلاویز» و بعد از گذشت چند هفت جهت عملیات، به منطقه جنوب کشور اعزام کردند. اولین گروه اعزامی از استان همدان به جنوب کشور بودیم به همین دلیل مورد بدرقه پرشور مردم قرار گرفتیم. بعد از اعزام به اهواز، گروه ما را که یک تیپ پیاده بودیم در یک دبیرستان اسکان دادند.دو سه شب اول که در شهر بودیم به خاطر اینکه به هوای گرم و شرجی جنوب عادت نداشتیم خیلی سخت گذشت. بعد از مدتی به منطقه عملیاتی شرق بصره اعزام شدیم. ما را در یک اردوگاه صحرایی که با چادر درست کرده بودند جهت توضیح فرماندهان و سردسته‌ها به مدت یک هفته نگه داشتند.
منطقه عملیاتی یک خاکریز 8 کیلومتری بود که به شهر بصره تسلط داشت که با شدت و نیروی زیادی محافظت می‌شد. ساعت عملیات یک بامداد و با رمز «یا مهدی ادرکنی» بود. در آن شب بچه‌ها بعد از راز و نیاز و دعا با خدا به نیت پیروزی روزه مستحبی گرفتند. عملیات شروع شد و به یاری خداوند به خاکریز هجوم بردیم و دشمن را زمین‌گیر و خاکریز را به تصرف خود درآوردیم.
خدا می‌داند با وجود اینکه بعضی از بچه‌ها هنوز افطار نکرده بودند و تنها از آبی که در قمقمه داشتند خورده بودند ولی جعبه خرما به دست هر کس می‌رسید می‌گفت سیرم، و به نفر بعدی خود می‌داد و آخرین نفر جعبه خرما را دست نخورده به معاون فرمانده داد.
سپیده صبح بود که دشمن با صدها تانک و نیروهای تازه نفس شروع به تک کرد. 48 ساعت با دشمن درگیر بودیم تا اینکه نیروهای کمکی که از برادران اصفهانی بودند جایگزین ما شدند. بعد از 48 ساعت درگیری خسته و گرسنه حدود نیمه شب بود که به اردوگاه رسیدیم. بنابراین از غذا و شام وحتی یک تکه نان هم خبری نبود به جز یک جعبه خرما که آن را به معاون فرمانده که از همه ما خسته‌تر بود، دادند.
فرمانده تیپ، برادر «چلوی»‌، شهید شده بود. معاون فرمانده همگی ما را که حدود 140 یا 150 نفر بودیم به خط کرد و گفت:‌ برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که می‌توانند، تا فردا صبح تحمل کنند. خدا می‌داند با وجود اینکه بعضی از بچه‌ها هنوز افطار نکرده بودند و تنها از آبی که در قمقمه داشتند خورده بودند ولی جعبه خرما به دست هر کس می‌رسید می‌گفت سیرم، و به نفر بعدی خود می‌داد و آخرین نفر جعبه خرما را دست نخورده به معاون فرمانده داد.
همگی خسته و گرسنه و به یاد دوستان و همسنگران خود که در این عملیات با زبان روزه به کاروان شهدا، مجروحان و اسرا پیوسته بودند دعا و گریه کردیم.

روحشان شاد و یادشان گرامی

[ دوشنبه 91/5/2 ] [ دوست همکلاسی آسمانی ] [ نظرات [] ]

شهید رضا پناهی- همکلاسی آسمانی

­­­نام: رضا پناهی
تاریخ تولد: چهاردهم بهمن سال هزار و سیصد و چهل و هشت
صادره: کرج
تاریخ شهادت: بیست و هفتم بهمن سال هزار و سیصد و شصت و یک
مزار شهید: بی بی سکینه (مرد آباد کرج)

در دوران کودکی با وجود سن کم به همراه دوستان خود در زمینه تهیه و توزیع اعلامیه های ضد رژیم و سخنرانی های امام(ره) که از پاریس ارسال مینمود ،تلاش فراوانی میکرد . یعنی حدودا نه ساله بود که وارد عرصه انقلاب شد .
دوازده سال داشت که تصمیم گرفت برود جبهه . با رضایت کامل والدین به جبهه اعزام شد . سرانجام در یکی از گشت هایی که در منطقه داشتند از سوی دشمن به وسیله خمپاره 60 مورد هجوم قرار می گیرد و به دیدار دوست می شتابد .

خاطره ای از یکی از دوستان : از جلوی چادر رد میشدم . منظره جالبی دیدم . از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم .پسر بچه ای کم سن و سال جلوی چادر نشسته بود و داشت پوتین ها رو با حوصله واکس می زد.وقتی نزدیک رفتم گفت : سلام اخوی ! شما هم اومدی پوتین ها رو واکس بزنی ؟
-گفتم : مزد میگیری؟
-(با صدای بلند خندید و گفت :) آره! مزدش صلواته. چرا معطلی ؟ پوتین هات رو در بیار ببینم ....


[ یکشنبه 91/4/25 ] [ دوست همکلاسی آسمانی ] [ نظرات [] ]

خرمشهر زندگی می کردند. با شهید محمد جهان آرا همسایه بودند. پس ازپایان دوران دبستان ،3 ماه تابستان را مشغول  مکانیکی شد. به واسطه شهید جهان آرا جهت مکانیکی ماشین های سپاه به عضویت سپاه خرمشهر درآمد.
به ورزش به ویژه فوتبال علاقه زیادی داشت.

شهید بهنام محمدی - همکلاسی آسمانی

پیامش چون چشمه ای پاک بود و مردانه می گفت : پدرها و مادرها ! فرزندان خود را شهادت و شجاعت بیاموزید؛آنان را اهل نماز و مسجد بار آوریدو در هر کاری خدا را فراموش نکنید و به او توکل جویید .در برابر ظلم سر خم نکنید و استوار باشید و عزت و شرف خود را پاس دارید .
خانواده ی بهنام از آخرین خانواده هایی بودند که از خرمشهر خارج شدند .
نقل قول از مادر :
پسرم به من می گفت : مادر تو شهر را ترک کن و قبل از رفتن مرا غسل شهادت بده . میخواهم شهید شوم (و با لحن کودکانه ای به من گفت) : مادر ، اگر شهید شوم برایم گریه می کنی ؟
مادر : خدا نکند چرا این حرف را میزنی ؟‌
ـ(بهنام) : آخر میخواهم بروم پیش مولایم حسین!
نحوه شهادت : بهنام پس از چند روز مقاومت در اثر پرتاب نارنجک به سوی تانک عراقی در اثر اصلبت ترکش به قلب کوچکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و روح بلندش به سوی حق شتافت .


 


[ شنبه 91/4/24 ] [ دوست همکلاسی آسمانی ] [ نظرات [] ]
.: Website Themes By آسمانی :.

درباره وب سایت
6xoqlizw7iimz6gzzbv8.jpg

آرشیو مطالب
امکانات وب سایت



بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 133961